» بیداری علی ابن اسود
دوستان و مهربان یاران گرامی ، وقت خوش . در کنار ذکر احوال سالکان و منازل و وادی های سلوک ، خوب است که گاهگاهی روایاتی از عرفای گرانقدر نیز بیان شود تا از آنها عبرت آموزیم و پرده های جهل را به فضل حق بسوزیم . امروز ذکر علی ابن اسود را خدمتتان عرض خواهم کرد .
علی ابن اسود از جمله عیاران و پیشرو اهل باطل و فساق بود و مشهور عام و خاص . روزی از کویی از کوچه های واسط عبور می کرد که دید کودکی گریه می کند . مادر کودک که هرچه کرده بود نتوانسته بود او را آرام کند ناگهان به کودک خویش گفت : گریه مکن وگرنه علی ابن اسود آید و تو را به او دهم . کودک در لحظه خاموش شد . علی ابن اسود با خود اندیشه کرد و گفت :
ای پسر اسود ! به جایی رسیدی که کودکان را به تو ترسانند .
سلاح از دست بیانداخت و از اسب فرود آمد . هیبت خدا بر وی غالب شد و اشک از چشمانش جاری گشت و آنقدر گریست که صدایش ضعیف و نزار گشت . سپس به سرای خویش رفت و در بزد . دخترش گفت : کیستی؟
به آواز نرم گفت : پدر تو
دختر گفت : دروغ می گویی ، پدر من نه صدایش ضعیف بود و نرم و نه قامتش خمیده !
علی گفت : ای دختر ، بار گناه پشتم را خمیده کرد و هیبت حق آوازم را ضعیف و نرم کرد و بیم دوزخ اندامم را نحیف
دخترک در را گشود اما پدر را به گونه ای دیگر دید ، نه به آن شکل که رفته بود
آن شب علی ابن اسود تا صبح به خود میپیچید و روی در خاک می مالید و می گفت :
خداوندا پشیمانم پشیمان
ندانم جرم خود را هیچ درمان
تو رحمت کن و جرمم را ببخشای
که هستی راحم و غفار و رحمان
روزگاری بگذشت و او دیگر به خلق و پیشه ی پیشین بازنگشت ، حیاتی تازه یافت و مرد خدا شد ، تا آخر عمر ترس داشت که نکند حتا کودکی در خلوت خویش از او بترسد پس او نیز به شدت از خشم خداوند می ترسید ، این همه را سبب از گریه ی کودکی و سخن مادری می دانست و هنگامی که به پیری جان به جان آفرین تسلیم کرد ، مریدان وی بر سنگ گورش نوشتند :
هذا مقتول من خوف الله ، مقبول عند الله
بله ، بیداری در لحظه ای اتفاق می افتد ، خوب است که قلب انسان آماده باشد برای پذیرش پیام حضرت رحمان .
با سپاس
محسن نامدارزاده
م.ن.صفا