بازدید سایت خود را میلیونی کنید


» حکایت بیداری فضیل ابن عیاض

حکایت بیداری فضیل ابن عیاض

هنگامی که حکایت بیداری انسانها و تغییر دادن نوع زندگی آنها بیان می شود ، بی شک نام فضیل ابن عیاض یکی از نامهایی است که حکایتهای بسیار زیادی از آن نقل شده است . حکایتهایی که نشان دهنده ی تاثیر بیداری در زندگی انسانها است . حکایتی که خدمتتان عرض می شود برگرفته از کتب مورد اعتماد بوده و سعی شده که آنچه که در کتب مختلف مورد اتفاق نظر درباره ی جناب فضیل است ، ذکر شود .


فضیل ابن عیاض متولد مکه بود و پیشه و شغلش دزدی بود . به حدی در کار خویش پیش رفت که رییس دزدان آن ناحیه شده و همه ی کاروانها از ترس او و یارانش آسودگی نداشتند . کار به جایی رسیده بود که خود فضیل در هنگام حمله ی یارانش به کاروانها ، در گوشه ای می نشست و فقط دستور می داد و بعد از ایتکه یارانش اموال کاروان را غارت کردند ، اموال را به نزد او آورده جلوی او می گذاشتند ، او چند تکه ی بزرگ و پر ارزش را بر میداشت و باقی را دستور می داد که یارانش بین خود تقسیم کنند . روزی از روزها کاروانی بخت برگشته در مسیر کمین فضیل و یارانش قرار گرفتند ، فضیل به هنگام حمله طبق معمول زیر سایه ی درختی نشست و از دور فقط نگاه می کرد . یکی از کاروانیان که سکه های فراوانی داشت و دیگران نیز سکه هایی به رسم امانت به او داده بودند ، از ترس از دست دادن همه ی سکه ها و همچنین تلف شدن مال امانتی ، پنهانی خودش را از کاروان جدا کرد و در هنگامی که دزدان مشغول سرقت اموال کاروان بودند او به زیر سایه ی درختی آمد که فضیل آنجا نشسته بود . او فضیل را نمی شناخت ، برای همین او را امین دانسته به او گفت سکه های زیادی با من است و کاروانم همین الان در معرض حمله ی سارقان قرار گرفته . در میان سکه ها ، پولهای امانتی نیز هستند و نمیخواهم در امانت خیانت کنم ، آیا شما جای مناسبی سراغ دارید که پولها را پنهان کنم؟ فضیل گفت : بله سکه ها را زیر همین درخت خاک کن . مرد که بی خبر از همه جا بود پولها را خاک کرده و برای سر و گوش آب دادن از احوال دزدان و کاروان ، به کاروان خویش بازگشت . هنگامی که سرقت راهزنان تمام شد ، در حالی که کل کاروان زمین گیر شده بود و صدای گریه و ناله از هر طرفی می آمد ، مرد به نزد فضیل برگشت ولی چون به او رسید دید که دزدان ، اموال سرقت شده را جلوی او گذاشته اند و در برابر او دو زانو نشسته اند . پیش خود گفت که سکه های بیچاره از دستم رفت ، این رییس دزدان بود . فضیل که متوجه او شده بود رو به او کرد و گفت : چرا امانتی ات را بر نمیداری؟ آن مرد در حالی که متعجب بود خاک و برگ زیر درخت را کنار زد و سکه ها را یافت و با چشمانی حیرت زده آنها را برداشت . دزدان به فضیل گفتند این چه کاریست؟! این سکه ها از کل اموالی که ما سرقت کرده ایم بیشتر است ، چرا آنها را به او تسلیم می کنی؟ جناب فضیل گفتند : او به من اعتماد کرد ، من نیز اعتماد او را نمی شکنم ، باشد که من چون به بخشش خدای تعالی اعتماد کرده ام ، او نیز اعتماد مرا نشکند .

چگونه رشد مو را افزایش دهیم؟ مطلب مرتبط چگونه رشد مو را افزایش دهیم؟


فضیل برای اینکه آن مرد از شدت وحشت نمی توانست راه برود او را سوار بر اسب خود کرد تا او را به کاروان خود بازگرداند . چون به کاروان رسید ، دید که یکی از کاروانیان مال باخته با سوز و حزن آیه ای از قرآن شریف را می خواند که میفرماید : آیا وقت آن نرسیده که توبه کرده و از گناه دست بردارند؟


فضیل تکانی خورد و با خود گفت ، وقتش رسیده که دیر هم شده . و در همان جا توبه کرده و یاران خود را وداع گفت و گفت که دیگر رییس آنها و یار آنها نخواهد بود . جناب فضیل سالها در همان بیابانها آواره بود و زهدش زبانزد بسیاری مردمان گشت و آنقدر در بیابان زیست که خرقه اش پاره و کهنه شد . روزی یک کاروان در مسیر خویش به فضیل که با پیراهنی پاره در سایه ی بوته ای دراز کشیده بود برخورد کرد . رییس کاروان مردی کلیمی بود ، چون فضیل را شناخت برای اذیت کردن و نیشخند زدن به او نزدیک وی آمد . به او گفت ای فضیل ، خداوند توبه ی تو را نپذیرد چرا که بد ضربه ای به من زدی . فضیل گفت : ای برادر من چه کرده ام؟! مرد کلیمی گفت : من رییس قافله ای بودم که آخرین دزدی تو و یارانت از آن قافله بود . چون شما از قافله ی من دزدی کردید ، اعتبار قافله ی من کم شد و دیگر مردم اعتماد به راه بلدی من نکردند و مشتری هایم کم شد و زیان مالی بسیاری در طول این سالها کردم . جناب فضیل ناراحت شد و گفت : هر کاری از دستم بر آید برای جبران می کنم تا مرا ببخشی . مرد کلیمی که قصدش از طرح موضوع خندیدن و ریشخند کردن فضیل بود گفت : باید آن تل ( تپه ی خاکی کوچک ) را با کف دستانت به گونه ای در این بیابان پخش کنی که هیچ برآمدگی از آن باقی نماند و در سطح بیابان یکسان و صاف پخش شود! و اینهمه را با کف دستهایت باید بکنی . جناب فضیل بلافاصله بلند شدند و با کف دست خویش مشغول پراکندن خاک تل شدند ، چند دقیقه ای بیش نگذشته بود که بادی شدید وزیدن گرفت و به حدی تند شد که ساربان ، شترهای کاروان را نیز بر زمین نشانید و همه بر سایه ی شتران پناه گرفتند . چون باد شدید از میان رفته و ساکت شد با نهایت تعجب دیدند که خاک تل برداشته شده و به مدد باد در سطح بیابان پخش شده تا حدی که برآمدگی ای جزیی نیز از آن باقی نمانده !


مرد کلیمی رو به فضیل کرد و گفت برای مسلمان شدن چه کنم ؟ فضیل گفت به چه روی ؟ مرد گفت : میخواستم تو را ریشخند کنم ، اما خدایی که دلش نیامد که بگذارد بنده اش مورد تمسخر دیگران قرار گیرد حتما خدایی خوب و عزیز است ، پس می خواهم به کیش تو درآیم چرا که به خدای تو مومن شده ام . او با تلقین جناب فضیل شهادتین گفته و مسلمان شد .


آری ، بیداری ، نقش مهمی در عاقبت به خیری دارد . باید بیدار شد و به راه راست رفت . در اطراف ما همیشه نداهای بیدار کننده وجود دارند ، نداهایی که گاهی از طبیعت و یا حتا از زبان کودکی معصوم به گوش می رسند . مهم نیست که دیگران تا چه حد تو را اهل ایمان می دانند ، مهم این است که تو در درون قلب خویش نوری را داری که می توانی با توجه به آن روحت را رشد دهی ، پس یکی از مهم ترین کارها این است که ، به نداهای مختلف بیرونی و درونی گوش بسپاریم و بیدار شویم .


با سپاس

محسن نامدارزاده

م.ن.صفا


بازدید سایت خود را میلیونی کنید
فرم ارسال نظر


مطالب پیشنهادی از سراسر وب




  تهران وکیل   |   گردشگری ارم بلاگ   |   فروش تجهیزات ویپ   |   مشاور ایرانی در لندن  


آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین مطالب مجله


راجع به اعداد رند اشتباه نکن! ✓ورود به کانال یوتیوب راجع به اعداد رند اشتباه نکن! ✓ورود به کانال یوتیوب مشاهده